نه انگار نمیخواهد بگذرد لحظه های دلتنگی
آرام کن دلم را ، ای تو که در دلم نشستی
تو که میدانی تمام وجودم هستی ،
این شعر را برای تو نوشتم تا بخوانی و بدانی همه ی زندگی ام هستی

آری من همان مجنون قصه هایم و یک عمر به دنبال
لیلی چشم به راهم..
لحظه های سخت را پشت سر میگذارم و به عشق
لیلایم از هفت آسمان خواهم گذشت
در جاده ها ، از سختی ها میگذرم تا به مقصدم
که همان خانه لیلایم است برسم

میخواستم قلبم را به تو هدیه دهم ترسیدم
از فردا که این هدیه را دور بیندازی ،
آن را به تو امانت دادم که اگر روزی خواستی
آن را به من پس دهی تو درون آن باشی!
پس تا لحظه ای که نفس میکشی من زنده ام ،
تا لحظه ای که عاشقی ، من عاشقم و تا لحظه ای که تو را دارم ،
تا ابد دوستت دارم…………..

لحظه های دور از تو بودن میگذرد اما خیلی دیر ….
لحظه ها میگذرد و سهم دلم از آن دلتنگیست !
از دلتنگی تو چند قطره اشک و یک دل پر از درد دل به جا می ماند

دوباره من، دوباره تو، دوباره داستان دیگری از من و تو
یه تنها، یه مجنون دوباره یک لیلی و مجنون
یه فرهاد، یه شیرین، دوباره یک رویای رنگین
نظرات شما عزیزان:
mahtab 
ساعت9:54---11 آذر 1389
سلام دوست عزیز..مرسی که به وبلاگم اومدی..وبلاگ شماهم قشنگ بود...
راسته سوال واسه اون جزیره و اون 2تا آقا و ایرانیا!!!راستش قضیه یکم پیچیده شد....gif)
اما ممنون..خدانگهدار
jenny fer 
ساعت12:58---9 آذر 1389
eeeeeeeeeeeeeeeeeeeeyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyvvvvvvvvaaaaaaaaa llllllllllll baba